18.10.23

روزی روزگاری ملا بە خانمی طمع میکند خانم مریض میشوند و در آن زمان مردم با اسب و الاغ در رفت و آمد بودند ملا بەدرب خانە شوهر دختر خانم زنگ میزند و مرد بلند میشە وکلش بااحترام میگە ملا قربان زنم مریضە میتوانیدبەبرید پیش دکتر.

 


روزی روزگاری  ملا بە خانمی طمع میکند خانم مریض میشوند و در آن زمان مردم با اسب و الاغ در رفت و آمد بودند ملا بەدرب خانە شوهر دختر خانم زنگ میزند و مرد بلند میشە وکلش بااحترام میگە ملا قربان زنم مریضە میتوانیدبەبرید پیش دکتر.


 ملا هم از خداش بودە گفتە حتما ، خلاصە ملا میرە خونە بە زنش میگە یک آب گوشت خوب بەپز برام یک فلاسک چای و یک فلاسک آب سرد آمادە میکند میبرد تو راە اول آب و گوشت میزارد  چال و قشنگ قایمش میکند چند قدم جلوتر  فلاسک آب سر را قایم میکند و چند قدم جلوتر فلاسک چای قایم میکند، خلاصە صبح لقان لقان با خانم حرکت میکنند بسوی دکتر  نزدیکهاێ ظهر میشە خانم گرسنش میشە ملا رو با آسمان میکند و چند کلمە با خودش حرف میزند و یکدفعە میگە خدا میگوید چند متر جلوتر آب گوشت با نان آمادە است ملا میرە آب گوشت درمیارە ومیخورند خانم. دوبارە تشنەاش میشە ملا دوبارە سربالا میکند ومیگوید  چند قدم جلوتر آبسردخدا درسرراهمان گذاشتە میرن آب هم میخورند ،، دوبارە خانم میگە خیلی دلم چای میخواهد ملا روبە بالا میکند و میگوید خدا گفتە چای داغ چند قدم جلوتر ما قرار دارد، خلاصە چای هم میخورند و تمام میکنند،  ملا روبە بالا میکند باخودش میگە نە نە خانم میپرسد چەە شدە قربان ملا میگە خدا میگە من باید باشما سکس بکنم خانم هم میگە اگر خدا گفتە اشکالی ندارد. خلاصه ملا چون دستش باز شده یک الی دو هفته این زن زا نگهمیدارد و یک خانه در شهر براش کرایه میکند. شوهر خانم خیلی دلهره پیدا میکند که دو هفته گذشت و ملا با خانمش باز نگشت. مرد تصمیم میگیرد به بیمارستانها سر بزند  خیلی سخت بوده خانمش را پیدا کند تا سر انجام به بیمارستانی مراجعه میکنند که خانمی با این نام و این اسم با ملاهای دهکده به بیمارستان فرستاده شده است.

 یکی از پرستارها  میگه تنها یک ساعت اینجا بوده اند و دیگر دیده نشده اند  مرد خیلی تلاش میکند بدون هیچ سر نخی به خانه باز میگردد و تصمیم میگیرد که بره سری به خانه ای ملا بزند و داستان برای زن ملا تعریف کند و تمامی داستان را برای خانم ملا تعریف میکند و خانم ملا هم به این اوضاع شک میکند و میگوید شوهر من درست است ملا است اما یک شخص هواسباز و زن باز است. این خانم ملا تازه با ملا ازدواج کرده و هم جوانتره و هم تره و تمیزتره  شوهر خانم هم از ماجرا با خبر میشود و زن ملا همه چیز به بهش میگه که ملا همیشه به زن این مرد چشم داشته است . مرد هم پیشنهاد میکند و میگوید پس اگر اینطوری است من و تو هم شروع کنیم زن ملا از خداش بوده  خیلی  با هم ور میروند و بلند میشه زن ملا را میبرد خانه خودش حسابی بهش حال میده. و ملا با زن این حال میکند و اون هم با زن جوان ملا حال میکند بعد از  چند هفته ملا لقان لقان بااسبش به دهکده باز میگردد میبیند زنش خانه نیست و بلند میشه میگه بگذار این خانم را به برم درب خانه ای شوهرش  وقتیکه میره درب خانه را میزند میبیند زن جوانش در خانه آن مرد قرار دارد  ملا با خودش حرف میزند حرامزاده فهمیده و یکی به یکی کرده. ملا هر کاری میکند کهزنش برگردد زنش بر نمیگردد ملا میره به خانواده زنش خبر میده میگه من با این زن ازدواج کرد ه ام منرا ول کرده رفته دنبال یک مرد شوهر دارد. مردم دهکده جمع میشوند زنی که ملا ایشان را برده برای دکتر اونجا حضور داشته  یکدفعه باصدای بلند میگه من  الان زن قانونی ملا هستم دوهفته در شهر خانه برای من گرفته شاید هم حامله شده باشم از ملا  زن ملا که ملا را ول کرده و رفته پیش مرد کشاورز  میگه من هم فهمیدم که ملا یک مرد هواسباز است تصمیم گرفتم با این مرد برای همیشه ازدواج کنم من ملا را بخوبی میشناسم خانواده ی زن میخواهند بهش حمله کنند کدخدای دهکده میگوید این دختر من است راه درتسی انتخاب کرده  و این ملا از ساده لوحی این مرد سواستفاده کرده حالا بیدار شده و ملا را شناخته  و زن به زن شده حالا زن ملا هم جوان است و هم کشاورز جوان است دوتا جوان هستند به برین عقدشان کنید ما به خیر شما به سلامت ملا ناراحت میشه میگه من زن دومم بهش میدم  مردم به ملا حمله میکنند و ملا را از دهکده بیرون میکنند کدخدا دستور میدهد که نباید اصلا ملا را داشته باشیم  از زمانیکه این ملا دو این دهکده است دهکده را با فساد کشانده است بنابر این ملای فاسد از دهکده انداختند بیرون و زن ملا کشاورز بردش و ملا هم زن کشاورز را برد

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar